آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

تولد 1 سالگی

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  آرمین جونم 1 ساله شدی عزیزم تولدت مبارک باشه الهی هزار ساله بشی روز 18 خرداد همون ساعتی که متولد شدی من سرکار بودم تو هم با آقاجون و مامان جونی رفته بودی گردش و مهمونی. دقیقا ساعت 1:10 بهت زنگ زدم و تولدت رو تبریک گفتم بابایی هم زنگ زده بود باهات حرف زده بود نفس مامان خیلی خیلی دوستداریم همه زندگی ما هستی عصری که برگشتم تو هنوز نیامده بودی منم رفتم خونه خودمون بعد با بابایی رفتیم یه بلوز برای خودم خریدیم برای جشن تولد تو بعد سریع برگشتیم چون شما دم درب خونمون بودید آقاجون یه جعبه شیرینی خریده بود ولی چون عجله داشتن نیومدن خونه. ما هم شام خوردیم وعکس گرفتیم و کلی باهم رقص...
29 خرداد 1392

آرمین شیرین تر از عسل

سلام عزیزم 2 هفته است که من میرم سرکار و تو صبح با بابایی میری خونه مامان جون و تا عصر پیشت نیستم  دوریت خیلی خیلی سخته روزهای اول نمیتونستم تحمل کنم همش دلم شور میزد و ذهنم پیش تو بود امیدوارم ارزش این همه سختی رو داشته باشه اگه بتونم اونجا رسمی بشم عالیییییییییییییییی میشه.لطفا برام دعا کن صبحا حدود ساعت 8 میری اونجا و تا یکی دوساعت بیداری بعد مامان جون برات شیر درست میکنه بعد لالا میکنی تا حدود ساعت 12 یا بیشتر بعد دوباره شیطونی و بازی و تی وی تا ساعت 4 بعد لالا بعد تا بیدار بشی و یه چیزی بخوری من میام. من تا برسم پیشت ساعت 6 الی 6 ونیم که خیلی زمانش زیاده بعضی روزها با کالسکه میاید استقبالم یا دم در منتظرمید و وقتی منو میبین...
15 خرداد 1392
1